هر درختی را طوری حفظ كنيد که انگار اين آخرین درخت است🌿💚

ایران

چرا ایران، مقدس است؟

پاسخ را بهتر است از مارسلينوس، مورخ رومی بشنویم که ١٨٠٠ سال قبل، در صفحات ٧۵ تا ٨٠ از دفتر ٢٣ کتاب خود، چنین نوشته است:

«سربازان ایرانی پس از تسخیر شهرهای رومیان نه تنها به زنان و دختران تجاوز نمی‌کنند، بلکه حتی اسیران را هم نمی‌کشند و کسی را به عنوان بَرده، خرید و فروش نمی‌کنند. در بین ایرانیان رسم کنیزی وجود ندارد. چنانچه اگر شاهان این کشور به سرزمینی سفر کنند، برخلاف رسوم شاهان دیگر کشورهای جهان، از حاکمان آن سرزمین کنیز یا برده به عنوان هدیه نمی‌پذیرند

از ما بپرس تا که بگوییم درد چیست

مشتی صغیر مصلحت عام می‌کنند

وقت شناسی

برایم عجیب است!

شبی که با تعدادی از اساتید ایرانی دانشگاه

قرار گذاشتیم،

چند دقیقه زودتر در محل جلسه حاضر شدیم

اما اولین نفری که سر قرار حاضر شد،

۴۰ دقیقه تاخیر داشت.

خب هنوز به این نتیجه نرسیده‌ام

که اگر برای مردم در تهران،

وقت این قدر بی‌اهمیت است،

پس چطور در خیابان‌ها

این قدر بد رانندگی می‌کنند

و بر سر ثانیه‌ها با هم رقابت می‌کنند؟!

راستش گیج شده‌ام

و هنوز درباره آن جوابی پیدا نکرده‌ام!

#پال_میلگروم (۱۹۴۸)

اقتصاددان برجسته‌ی امریکایی

برنده نوبل اقتصاد ۲۰۲۰

آخه مطربی هم شد کار

- آخه مطربی هم شد کار؟!

زنده‌ياد استاد «اسماعیل مهرتاش» در كودكی با کدوی حلوايی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خود کمانچه‌ای ساخته بود و خانواده چون متوجه استعداد او می‌شوند، برای آموختن تار وی را به نزد استاد «درویش خان» می‌برند.

استاد مهرتاش در جوانی کلاس‌هايی در زمینهٔ فن بیان و تئاتر و هنرپیشگی تاسیس می‌کند، کلاس‌هایی که بعدتر به «جامعهٔ باربُد» معروف شد.

مرضیه، ملوک ضرابی، عبدالوهاب شهیدی، محمدرضا شجریان، محمد منتشری و ده‌ها استاد دیگر موسيقی از شاگردان اسماعیل مهرتاش بوده‌اند.

وی ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که تا امروز هم در ایام نوروز یا شب یلدا بارها از تلوزیون پخش شده است. بسیاری از افرادی که در ایران در عرصهٔ موسیقی، تئاتر و هنرپیشگی به جايی رسیده‌اند، حتماً به جامعهٔ باربُد سری زده‌اند.

جامعهٔ باربُد همان تئاتری بود در لاله‌زار که مسعود کیمیايی در فیلم معروفش «گوزن‌ها» از بازیگران آن استفاده کرد. همچنین صحنه‌هایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه می‌کرد، درواقع همان تئاتر جامعهٔ باربد است.

سال ۱۳۵۷ و در هنگامهٔ انقلاب، تئاتر جامعهٔ باربد به همراه تمامی صفحه‌هات استاد مهرتاش توسط انقلابیون به آتش کشیده شد.

در ادامه خاطره‌ٔ رویدادی از استاد مهرتاش نقل می‌شود، رویدادی که به گفتهٔ خود او، عمیقاً وی را متأثر ساخت:

«سیگارفروشی در راهروی جامعهٔ باربد بساط می‌کرد، گهگاه پاسبان‌ها می‌آمدند و بساط سیگارهایش را می‌بردند.

یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه‌دار هستم و خواهش می‌كنم به پاسبان‌ها بگویید که شما اجازه داده‌اید تا من این‌جا بساط کنم.››

من هم پذیرفتم، به پاسبان‌ها گفتم این آقا از ابواب جمعی ماست و از طرف من اجازه دارد.

دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی‌اش را اداره می‌کرد.

سال‌ها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند كه می‌خواهند تئاتر را آتش بزنند! سریعاً خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد.

خيره‌خيره نگاهش كردم. رو به من كرد و گفت: ‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››.

تمام زندگی‌ام سوخت، لباس‌ها، دکورها، صفحه‌ها و نوارهايی که از موسیقی ملی يا موسيقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمع‌آوری کرده بودم. همه چیز سوخت اما همهٔ آن سوختن‌ها و نابود شدن‌ها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص».

ــــــــــــــــ

ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ   

 ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ :

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺎﻝ

ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ ....

 ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ

ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﺪﺍﮔﺸﻨﻪ

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :

ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ ....

 ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ

ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﻨﺒﻞ .

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :

ﮐﻠﻪ ﺧﺮ ....

ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ

ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺸﻨﮓ .

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :

ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ .....

 ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ

ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻫﺎﻟﻮ .

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ

ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻭﻟﺨﺮﺝ ....

 ﯾﺎﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺧﺴﯿﺲ .

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﻨﺪﻩ

ﺑﮏ .....

ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :ﻓﺴﻘﻠﯽ .

ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡﺩﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :

ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ ......

ﯾﺎ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺍﺣﻤﻖ !!!

ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ

ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ؛ ﻧﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ!!!

ده فرمان آزاد مردی

 

1- هیچگاه هیچ چیز را یقین مپندار.

 

2- زنهار مپندار که کوشش برای پوشاندن حقیقت کاری بجاست، زیرا بی ­تردید حقیقت از پرده برون خواهد افتاد.

 

3- هرگز در پی آن مباش که این اندیشه را که بی ­تردید کامیاب خواهی شد، فرو خوابانی.

 

 4- هرگاه با مانعی، حتی از جانب همسر یا فرزندت، روبرو شدی بکوش تا با دلیل و نه با آمریت (authority)، بر آن پیروز شوی؛ زیرا پیروزی براساس آمریت خواب و خیال است و فریب.

 

 5- برای آمریت دیگران حرمت قائل مباش، زیرا همیشه آمریت های متضاد وجود دارند.

 

 6- برای از بین بردن عقیده هایی که به نظرت مهلک می ­رسند، به قدرت دست میاز؛ زیرا اگر چنین کنی آن عقیده­ ها تو را از میان خواهند برد.

 

 7- از داشتن عقیده ­ای مخالف عقاید عموم بیمناک مباش، زیرا هر عقیده ­ای که امروز مورد قبول است زمانی مخالف عقیدۀ عموم بوده است.

 

 8- از مخالفت هوشیارانه بیشتر محظوظ شو تا از موافقت منفعلانه، زیرا اگر به هوشیاری چنانکه باید ارج بگذاری آن مخالفت به همداستانی عمیقتری خواهد انجامید تا این موافقت.

 

 9- در حد وسواس جانبدار حقیقت باش، حتی اگر حقیقت موجب زحمت باشد؛ زیرا کوشش تو برای پوشاندن آن بیشتر موجب زحمت خواهد بود.

 

 10- بر خوشبختی کسانی که در بهشت دیوانگان بسر می­برند، رشک مبر؛ زیرا که این زندگی را خوشبختی پنداشتن خود نشانۀ دیوانگی است.

 

فردوسي

چو ضحاک شد بر جهان شهریار   برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز   بر آمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان   پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند   نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز   به نیکی نرفتی سخن جز به راز

مولوي

از محبت تلخها شیرین شود  
وز محبت مسها زرین شود 
ازمحبت دُردها صافی شود  
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود  
وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت دار تختی می شود  
وز محبت بار بختی می شود
از محبت سجن گلشن می شود  
بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت نار نوری می شود  
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود  
بی محبت موم آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود  
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود  
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود  
وز محبت قهر رحمت می شود
از محبت مرده ، زنده می شود  
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است  
کی گزافه بر چنین تختی نشست

ده فرمان ورزش دكتر كارل كيم

به نام خدا

ده فرمان

1-  ورزش کن به منظور ورزش نه نفع شخصی و جاه طلبی ، به قوانین و دوستانت وفادار باش «قوی بودن»جزئی از «خوب بودن» است .

2-  تمرین کن تا زمانی که زنده ای و تا هنگامیکه قدرت داری ولی مطیع قوانین ورزش باش . در حالی که استقامت و پایداری می کنی به وظایف خود آشنا و شاد باش .

3-  هنگام ورزش تمام قدرت خود را صرف کن ولی توجه کن ورزش محتوی زندگی نیست بلکه نوائی است که زندگی را همراهی می کند .

4-  هیچ وقت مأیوس نشو و زمین ورزش را ترک نکن به هنگام تمرین و به هنگام نبرد ، ولی بدان که ورزش با تمام نقاط مثبتش ارزش یک ساعت بیمار شدن را ندارد .

5-  از زیر هیچ نیرویی شانه خالی مکن و با کمال جوانمردی از هر برد تصادفی چشم پوشی کن ، سعی کن به جای تشویق تماشاچیان رضایت وجدانت را به دست آوری.

6-  قوی ترین حریف را انتخاب کن ولی او را صمیمی ترین دوست خود بدان ، فراموش مکن که همیشه حق با میهمان است .

7-  لاف مزن و با اقتدار پیروز شو . هنگام باخت بهانه ای نیاور ، مهمتر از هر بردی رفتار و برخورد توست .

انسان خوب

شاگردي از استاد خود پرسيد
خواهش مي‌کنم به من بگو از کجا بايد يک انسان خوب را تشخيص دهم؟
استاد جواب داد
تو نمي‌تواني از روي سخنان يک فرد، تشخيص دهي که او يک انسان خوب است؛
حتي از ظاهر هيچ فردي نيز نمي‌تواني به اين شناخت برسي،
اما مي‌تواني از فضايي که در حضور آن فرد، به وجود مي‌آيد، او را بشناسي؛
زيرا هيچ کس قادر نيست
فضايي در اطراف خود ايجاد کند که با روحش سازگاري نداشته باشد
اين يعني بازتاب شعور دروني
وتشعشعات ما به هستي

چو گفتـــــار بيهــوده بسيــار گشت
سخنگوي در مردمي خوار گشت
به نايـافت رنجه مـكن خـــــويشتن
كه تيمـار جان باشد و رنج تـن
ز دانش چو جان تـــرا مـــايـه نيست
به از خامشي هيچ پيرايــه نيست
توانگر شد آنكس كه خرسنـــد گشت
از او آز و تيمار در بنـــد گشت
بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوي
سخن هــاي دانندگــان بشنوي
مگوي آن سخن، كاندر آن سود نيست
كز آن آتشت بهره جز دود نيست
بيــــا تا جهــــان را به بــد نسپريم
به كوشش همه دست نيكي بريم
نبــاشد همي نيك و بـــد، پــــايدار
همـــــان به كه نيكي بود يادگار
همــــان گنج و دينار و كاخ بلنـــــد
نخواهــــد بدن مر ترا ســـودمند
فــريــدون فــرّخ، فرشته نبـــــــود
بــه مشك و به عنبر، سرشته نبود
به داد و دهش يــافت آن نيکــوئي
تو داد و دهش كن، فريدون توئي

ایران مظلوم . مقاله ای از دکتر نصراله پور جوادی

ایران مظلوم 

در نقد کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی به قلم دکتر جواد هیئت

 

 

    

 

ادامه نوشته

شعری از رهی معیری در نکوهش فرقه دمکرات آذربایجان

 

کسی که بد به وطن گفت بی وطن بادا 

که بر وطن نزند طعنه غیر بی وطنی 

اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد 

به دست غیر چو گنجی به دست راهزنی 

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند 

 

چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی 

نامه دکتر پرویز ناتل خانلری به فرزندش

یکی از دل انگیزترین نوشته‌های خانلری «نامه»ای است که به پسرش آرمان که مرگش بزرگترین داغ و اندوه زندگی خانلری و همسرش بوده، در 55 سال پیش نوشته شده است. گر چه مخاطب این نامه پسرش آرمان بوده ولی هرگز امکان خواندنش را نیافت زیرا در سن 8 سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت.

ادامه نوشته

شعری از مولوی

پنــد گفتــــن با جهـول ِ خوابنـاك        تخم افكنــدن بــود در شــوره خاك

چـاكِ حمق و جهـل، نپـذیرد رفــو        تخـم حكمت كم دهش ای نیک خـو

ادامه نوشته

خرد

 خرد، دارد اى پیر بسیار نام‏

 رساند خرد پارسا را به کام‏

 یکى مهر خواندش و دیگر وفا

 خرد دور شد، ماند درد و جفا

 زبان‏آورى، راستى خواندش‏

 بلنداخترى، زیرکى داندش‏

 گهى بردبار و گهى رازدار

 که باشد سخن نزد او، استوار

 پراکنده این است نام خرد

 از اندازه‏ها، نام او بگذرد

حافظ

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدایی جدایی

جوانمردی چیست ؟

 عارفى، هشت‏نُه قرن پیش از این، با عیّارى روبرو شد، و به قصد آن‏که او را از کار هاى ناپسندیده بازدارد، پرسید که "جوانمردى چیست؟" عیار گفت: "جوانمردى من یا تو؟" عارف گفت: "مگر جوانمردى صورتهاى گوناگون دارد؟" گفت: "آرى، جوانمردى من آن است که دست از عیارى بشویم و به کُنجى بنشینم و خرقه بپوشم و از آنچه کرده‏ام به درگاه خداوند بنالم و توبه کنم". عارف گفت: "جوانمردى من چیست؟" گفت: "این‏که خرقه را از سر بیرون کنى و بیش از این خلق خدا را فریب ندهى".

دیو از زبان فردوسی

جهان پر شگفتی است چون بنگری

ندارد کسی آلت  داوری

که جانت شگفت است وتن هم شگفت

نخست از خود اندازه باید گرفت

تو مر دیو را مردم بد شناس

کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هرآن کو گذشت از ره مردمی

ز دیوان شمر مشمر از آدمی

خرد گر بدین گفته ها نگرود

مگر نیک معنیش می نشنود


 

فردوسی در وصف رخش

سیه چشم و بور ابرش و گاو دم

سیه خایه و تند و پولاد سم

تنش پر نگار از کران تا کران

تو گویی گل سرخ بر زعفران

به شب مورچه بر پلاسی سیاه

بدیدی به چشم از دو فرسنگ راه 

بیتی از حافظ

خوش بود گر محک تجربه آید به میان     تا سیه روی شود آن که در او غش باشد 

حکیم ابوالقاسم فردوسی از زبان بزرگمهر راه های مقابله با ده دیو خرد سوز را چنین بر می شمارد

ز دانا بپرسید پس شهریار                    

که چون دیو با دل کند کارزار

به بنده چه دادست کیهان خدیو

که از کار کوته کند دست دیو

چنین داد پاسخ که دست خرد

ز کردار آهرمنان بگذرد


ادامه نوشته

راه نجات از نظر حافظ

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات 

مکن به فسق مباهات و زهد هم نفروش 

حکیم ابوالقاسم فردوسی

بزرگمهر در پاسخ کسری انوشیروان ده دیو خرد سوز و بدترین آن ها را یاد آور می شود

 

بدو گفت کسری که ده دیو چیست                     

کز ایشان خرد را بباید گریست

چنین داد پاسخ که آز و نیاز

دو دیوند با زور و گردن فراز

دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین

چو نمام و دو روی ناپا ک دین

دهم آن که از کس ندارد سپاس

به نیکی و هم نیست یزدان شناس

بدو گفت از این شوم ده با گزند

کدام است آهرمن زورمند

چنین داد پاسخ به کسری که آز

ستمکاره دیوی بود دیر ساز

که او را نبینند خشنود ایچ

همه در فزونیش باشد بسیج 

سخنی از مارک تواین

فردی که کتابهای خوب نمی خواند هیچ مزیتی بر فردی که بی سواد است ، ندارد

حکیم فردوسی

چو نیکی کنی، نیکی آید برت * بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهان‌خدای * تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد * ز بد گردد اندر جهان، نام بد

سرلشکر حسن آبشناسان

شیر صحرا 

ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺭﺷﯿﺪ ﻟﺸﮑﺮ ۲۶ ﻧﻮﻫﺪ (ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻭﯾﮋﻩ ﻫﻮﺍﺑﺮﺩ) ، ﺷﯿﺮ ﺻﺤﺮﺍ، ﺗﯿﻤﺴﺎﺭ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ . ﺍﻭ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﻟﺮﺯﻩ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﺴﺎﺭﺗﺶ ﺷﻬﺮﻩ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻋﺎﻡ ﺑﻮﺩ. ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﻏﻢ ﺧﻠﻖ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺴﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ <<ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ >> ، (1315 -1364) ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﻰ ﺧﯿﺮﻩﮐﻨﻨﺪﻩﺍﻯ ﺩﺭ ﻓﻨﻮﻥ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻭ ﺷﮕﺮﺩﻫﺎﻯ ﺭﺯﻣﻰ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺎ ﻣﺆﻟﻔﻪﻫﺎﻯ ﻣﺜﺎﻝﺯﺩﻧﻰ ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﮊﺭﻓﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺘﻢﮐﺸﯿﺪﻩ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﺎﺭ . ﻋﺎﺭﻓﻰ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰﺍﺵ ﺭﺷﮏﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻮﺩ . ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺷﺨﺺ <<ﺻﺪﺍﻡ ﺣﺴﯿﻦ >> ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺮﺵ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺮﺍﻗﯿﻬﺎ ﻫﺮﺍﺱ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺷﺖ ﻋﺒﺎﺱ، ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﺶ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﻯ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﺭﺗﺶ ) ﮐﻼﻩﺳﺒﺰﻫﺎ( ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺟﻨﮓ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﺮﻭﻩ 8 ﻧﻔﺮﻩ ﭼﺮﯾﮏ، ﮐﺎﺭﻯ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﻋﺮﺍﻕ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ، ﯾﮏ ﻟﺸﮑﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﻯ ﺍﯾﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺩﺷﺖ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﺴﺘﻘﺮﻧﺪ........

ادامه نوشته

ماجرای جراح و تعمیرکار


روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد

 

تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد

سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟

جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی

قرارداد ترکمانچای

 

آیا میدانید قرارداد ترکمنچای یک قرارداد صد(100) ساله است ؟

و هم اکنون به پایان رسیده است و باید ایروان و نخجوانبه ایران باز گردانده شود ؟


آیا میدانید ارمنستان هم اکنون باید جز مرز های ایران باشد ؟

آیامیدانیدهفده شهرقفقازبایددوباره به خاک های ایران باز گردد؟

بازار یابی

 

مراقب باشید با لج بازی کردن با یکی، سکه تان را در کلاه دیگری نیاندازید.

دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی صلیب گذاشته بود و دیگری الله... مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول می انداختند.  کشیشی از آنجا می گذشت، مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که صلیب دارد پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت الله چیزی نمی دهد. رفت جلو و گفت:

رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک است. پس مردم به تو که الله گذاشتی پول نمی دهند، به خصوص که درست نشستی کنار یه گدای دیگری که صلیب دارد. در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به اون یکی پول میدهند نه تو.

 گدای پشت الله بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت:

هی "اسدالله" نگاه کن کی اومده به ما بازاریابی یاد بده؟

 

شعری از رهی معیری در نکوهش فرقه دمکرات آذربایجان

کسی که بد به وطن گفت بی وطن بادا 

که بر وطن نزند طعنه غیر بی وطنی 

اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد 

به دست غیر چو گنجی به دست راهزنی 

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند 

چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی 

به یکجایی از زندگی که رسیدی

 به یک جایی از زندگی که رسیدی

به یکجایی از زندگی که رسیدی می فهمیاونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده .

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی


به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نمی کنی

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته

به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش


و بالاخره خواهی فهمید که:  

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست

یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست

مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست
 

و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست

... باید رفت

گاهی باید رفت  

باید رفت تا بعضی چیزها بماند 

اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت 

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند 

گاهی باید رفت و بعضی چیزها را  که بردنی است با خود برد , مثل یاد , مثل خاطره , مثل غرور 

و آنچه ماندنی است را جا گذاشت , مثل یاد , مثل خاطره , مثل لبخند 

رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی , بروی 

و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی , بمانی 

شاید گاهی باید رفت و گذاشت چیزی بماند که نبودمان را گرانبها کند 

نمی دانم ... شاید باید سر به زیر رفت ... شاید با اندوه 

شاید باید با لبخندی بر لب رفت هر چند باری سنگین بر دل و دوش 

رفتن همیشه بد نیست 

هر چند شکسته 

شاید باید آنگونه بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود 

شاید باید آنگونه رفت که هیچ نگاهی نتواند انکار کند و هیچ دلی نتواند 

 فقط باید رفت , آنجا که باید رفت 

سهراب سپهری

تو مرا یادکنی یانکنی 

باورت گر بشود یا نشود 

حرفی نیست ... اما ..! 

نفسم میگیرد در هوایی 

که نفس های تو نیست

استوار عنایت‌الله گنجی

استوار عنایت‌الله گنجی

سوم شهریور ۱۳۲۰ (۲۶ ژوئن ۱۹۴۱) روزی است که نیروهای انگلیس و شوروی (متفقین) علی رغم اعلام بی‌طرفی کامل ایران در جنگ جهانی دوم، ورود به کشور ما را آغاز کردند و انگلیس با تنها پنج هزار سرباز توانست خاک ایران را به اشغال درآورد. در ظهر این روز، جلسهٔ وزیران در حضور رضا شاه تشکیل شد و پس از گفتگوهای فراوان، رضا شاه که به قدرت ارتش سیصد هزار نفری خود اطمینان داشت دستور دفاع از میهن را داد، ولی غروب آفتاب  با غروبِ دلاوری و شجاعت همراه شد و ژنرال‌ها دستور مرخص کردن سربازان از پادگان‌ها را دادند و سربازان هم پادگان‌ها را غارت کردند و ایران تسلیم متفقین شد و رضا شاه نیز به جزیرهٔ موریس تبعید شد

در برخی نوشته‌ها آمده است که پس از اشغال نظامی ایران، مردم از خود می‌پرسیدند: «چه شدند آن ژنرال‌هایی که ما گرسنگی کشیدیم و به آنان حقوق گزاف پرداختیم که در چنین روزی بی دفاع نباشیم؟ یک نظامی شاید در طول عمر سپاهی‌گری خود تنها یک زمان لازم باشد عمل کند و اگر این یک روز را هم از انجام وظیفه شانه خالی کند، چه حاصل؟

اما در شهر هفتکل، شخصی بود که میهن را گرامی‌تر از جان می‌دانست:  «استوار عنایت‌الله گنجی»
«... استوار گنجی که فرمانده پاسگاه ژاندارمری فُلــوتین (نمره دو) شهرستان هفتکل (در استان خوزستان) بود، وقتی خبردار شد هواپیماهای متفقین قصد فرود در فرودگاه هفتــکل را دارند، خود را به آنجا رساند و اجـازهٔ نشستن به هواپیماها را نداد. اطرافیان به او می‌گفتند  شاه تسلیم شده  و کشور را به متفقین سپرده، تو هم تسلیم شو و خودت را به خطر نینداز، گنجی محکم و استوار گفت: «مملکت که مال شاه نیست، من سرباز وطنم
استوار سوار براسب، خود را به فرودگاه رساند و پس از تاخت در باند فرودگاه، از اسب فرود آمد و تفنگ خود را به آسمان که در تسخیر جنگنده‌های متفقین بود نشانه رفت و توانست بعد از چند شلیک،  هواپیمای انگلیسی را که در حال فرود آمدن بود،  ساقط کند. هواپیمای دوم وقتی اوضاع را چنین دید، فرودگاه و اطراف آن را به گلوله بست که در این بین استوار گنجی کشته شد و پیرمردی بنام «قِلیچ»که از عشایر قشقایی بود و برای کمک به استوار آمده بود نیز زخمی شد.

بعد از کشته‌شدن استوار گنجی و سربازش، سربازان انگلیسی جهت جلوگیری از حمایت مردم از استوار، پیکر استوار و هم‌رزمش را با احترامات نظامی در قبرستان نزدیک فرودگاه به خاک سپردند و بعدها مردم به یاد شجاعت و میهن‌پرستی
استوار، بر قبر ایشان مقبره‌ای بنا کردند که هنوز هم پا برجاست

قتل عام مردم شهر خوی توسط ترکان عثمانی تحقیقی از دکتر محمد امین ریاحی خویی

قتل عام مردم شهر خوی توسط ترکان عثمانی

دکتر محمدامین ریاحی خویی

بعد از صلح قصرشیرین در سال 1049 قمری میان شاه‌صفی و سلطان مراد چهارم، به مدت نزدیک به 90 سال، حمله‌ای از طرف عثمانیها صورت نگرفت. در این مدت زخمهای خوی ازکشتارها و ویرانگریهای ترکهای عثمانی، مخصوصاً قتل‌عام و تخریب خوی به دست مراد چهارم در 1045 به تدریج التیام می‌یافت.با شکست عثمانیها از اتریش که به عقد پیمان پاساراوویچ در 1130 هـ. ./ 1718 م. انجامید، تصور می‌رفت که دیگر حمله‌ای از طرف ترکهای عثمانی روی ندهد و صلح و آرامش ادامه یابد. در موافقت‌نامه بازرگانی که شش روز عبد از آن پیمان امضا گردید، طبق ماده 19، دولت عثمانی متعهد شده بود که موانعی در راه بازرگانی ایران با اروپا ایجاد نکند و از کالاهای تجارتی بیش از یک میزان پنج درصد، حقوق گمرکی مطالبه ننماید. و این می‌توانست مقدمه آن باشد که خوی بعد از 250 سال ویرانی روی به آبادی نهد.

ضعف حکومت صفوی در زمان پادشاهی سلطان حسین، ایران را به پرتگاه سقوط کشانید. افغانها اصفهان را در محاصره گرفتند و روسها از راه دربند و باکو نیروهای خود را در گیلان پیاده کردند. در چنین وضعی، طبیعی بود که دولت عثمانی فرصت را برای تصرف شهرهای غربی ایران از دست ندهد. بویژه اینکه حکومت عثمانی بارها و بارها برای تجزیه آذربایجان لشکرکشی و تجاوز گری کرده بود اما بارها نیز تلخی شکست را چشیده بود بخصوص در زمان شاه عباس کبیر، که با اتخاذ سیاستهای سنجیده و حملات مکرر قوای ایران متجاوزان اشغالگر ترک را از اذربایجان و اراضی قفقازی ایران با خواری و خفت بیرون راندند و دهها هزار تن از ترکهای اشغالگر را به هلاکت رساندند. پس از این بود که دربار صفوی و ملت ایران نفس راحتی کشیدند و معروف شد که ایران، انتقام جنگ چالدران را از ترکها گرفت. اما در دوره شاه سلطان حسین ضعف و فتور بر دستگاه حکومتی حاکم شد و از سه جانب به ایران حمله ور شدند: طایفه ای از افاغنه با تحریک و فتوای علمای متعصب سنی در حجاز و تامین مالی و دسیسه های بریتانیا – روس از جانب شمال  و از سوی دیگر باز هم ترکهای عثمانی به اشغال بخشهایی از خاک ایران پرداختند. سلطان ‌احمد سوم پادشاه عثمانی که با فرستادن سفیر هوشمندی به نام احمد درّی‌افندی به دربار شاه سلطان ‌حسین، و از طریق گزارش دقیق او از آشفتگی و نابسامانی امور ایران آگاه شد،سرانجام تصمیم به حمله به ایران گرفت. ازآنجاکه برخی از رجال عثمانی مخالف حمله بودند،وبرای اینکه به رفتار خود با یک ملت مسلمان صورت مشروع بخشند،از شیخ‌الاسلام استانبول عبدالله‌افندی  فتوی گرفتند........

ادامه نوشته

نگاهی کوتاه به تاریخ کشتار مردم آذربایجان در پانصد سال گذشته توسط بیگانگان

نگاهی کوتاه به تاریخ کشتار مردم آذربایجان در پانصد سال گذشته توسط بیگانگان

 

 

 بررسی اجمالی تاریخ دیار آذربایجان نشان گر آن است که این سرزمین ایرانی همواره در تاریخ پر فراز و نشیب خود در پانصد سال گذشته رنج و ناملایمات فراوانی را از سوی بیگانگان متحمل شده است.دانستن تاریخچه این جنایت ها نه به دلیل کینه ورزی و انتقام بلکه از آن روی ضرورت می یابد تا دو نکته بنیادین روشن شود....نخست آنکه مردم آذربایجان همراه با دیگر هم میهنان خود در سراسر ایران ، در 500 سال گذشته به هیچ روی سابقه ای از کشتار و تهاجم به دیگر مردمان نداشته اند و دو دیگر آنکه...آذربایجان و آذربایجانی همواره در خط مقدم جبهه ایران دوستی و آزادی خواهی بوده و چه جانفشانی ها که در راه استواری این آرمان نکرده اند.
در کنار توطئه رنگارنگ بیگانگان در جنایت های انجام شده ،دو دولت پیرامونی ،نقشی بسیار پر رنگ  داشته اند.ترکان عثمانی و روسها 

ترکان عثمانی 

بی شک عثمانی ها را بایستی نخستین دشمنان مردم آذربایجان در پنج سده اخیر بدانیم...اسناد و شواهد مسلم تاریخی در این باره چنان فراوان هستند که بیان و ذکر همه آنها امکان ناپذیر و شاید مثنوی هفتاد من کاغذ شود.عثمانی ها به بهانه اختلافات مذهبی و در واقع با نیت توسعه طلبی ارضی، همواره در پی انضمام آذربایجان به عثمانی بر آمده اند.در راستای این سیاست نیز بارها در شهر های گوناگون آذربایجان ،به ویژه تبریز از کشته ها پشته ساخته و چه جنایت ها که نکرده اند ............


ادامه نوشته

روزی که تبریز برای دومین بار توسط ترکان عثمانی غارت شد

روزی که تبریز برای دومین بار توسط ترکان عثمانی غارت شد 

نیروهای سلطان سلیم عثمانی در جریان لشکر کشی دوم این امپراطوری به کشور ایران در 13 جولای 1534 میلادی شهر تبریز را تصرف و مورد غارت قرار دادند و سپس متوجه شهرهای شروان , سلطانیه و حتی گیلان شدند . عثمانی ها با استفاده از درگیری داخلی شاه طهماسب , پسر شاه اسماعیل صفوی , ضدیت سران ایلات تشکیل دهنده قزلباش با یکدیگر ,  اختلافاتی که شاه طهماسب با برادرانش داشت و نیز جنگ با ازبک ها در شمال ایران که نواحی سمرقند و بخارا و خجند و هرات را در خراسان بزرگ مورد تاخت و تاز قرار داده بودند ؛ توانستند سپاه ایران را که حداکثر ده هزار نفر در مقابل سپاه دویست هزار نفری عثمانی ها بودند , شکست دهند . 

این نبرد بیست سال پس از جنگ چالدران که در آن تقریبا تمامی افراد  سپاه چهل هزار نفری شاه اسماعیل صفوی به شهادت رسیدند اتفاق افتاد. نقل است که شاه اسماعیل تا آخر عمر در عزای این شکست لباس سیاه از تن خارج نکرد  .   

وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

گابریل گارسیا مارکز، رمان نویس و روزنامه نگار کلمبيايی از نوشته هایش :

                            گزارش یک آدم ربائی و صد سال تنهایی

وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز 

اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد؛ از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم.

به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقینا هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم.
هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم.

کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم.
راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خواستم که سایرین هنوز در خوابند.
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید، ‌ ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم.
به همه ثابت می‌کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند بلکه زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌شوند.


به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند.

به سالمندان می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان حال است. 

قائم مقام فراهانی

میرزا ابوالقاسم فراهانی، در سال ۱۱۹۳ هجری قمری برابر با ۱۱۵۸ هجری شمسی به دنیا آمد. پدرش سیدالوزراء میرزا عیسی فراهانی، معروف به میرزا بزرگ، از سادات حسینی و از مردم هزاره فراهان، از توابع اراک بود. ابوالقاسم زیر نظر پدر دانشمند خود تربیت یافت و علوم متداول زمان را آموخت. در آغاز جوانی به خدمت دولت درآمد. بعد از مدتی کار در تهران به تبریز نزد پدرش که وزیر آذربایجان بود، رفت. چند صباحی در دفتر عباس میرزا ولیعهد به نویسندگی مشغول شد و در سفرهای جنگی با او همراه شد. پس از آنکه پدرش انزوا گزید، پیشکاری شاهزاده را به عهده گرفت، نظم و نظامی را که پدرش میرزا بزرگ آغاز کرده بود، تعقیب و با کمک مستشاران فرانسوی و انگلیسی سپاهیان ایران را منظم کرد و در بسیاری از جنگ‌های ایران و روس شرکت داشت.

ادامه نوشته

سرزمین‌های جداشده از ایران

در طول کمتر از دویست سال دشمنان قسم خورده تاریخی ایران به ویژه انگلیس و روسیه جهت دستیابی به اهداف بلند مدت استعماری خود سرزمین های وسیعی را در ایران شرقی و ایران شمالی به اشغال خود در آوردند که هر یک بعد ها با نام های گوناگون در قالب کشورهای مختلف در پیرامون ایران اعلام موجودیت کرده اند که امارات متحده و بحرین از آن جمله هستند.

انگلیس که هندوستان را در اشغال خود داشت جهت حفظ آن گوهر ارزشمند ، مرز های تاریخی شرق ایران با هند که قرن های متمادی منطبق با رود سند بوده را بر هم زد و با کمک خود فروختگان میهن فروشی چون آقاخان محلاتی و میرزا آقاخان نوری ایران شرقی، شامل بخش اعظم بلوچستان،مکران،هرات و افغانستان را از سرزمین مادری ایران بزرگ جدا ساخت

ادامه نوشته

عملیات سلطان:  خوش آمدگویی به فرانسوی های حاضر در عراق

 

نیروی هوایی عراق در سالهای آخر دهه 1970 میلادی قرادادهایی جهت خرید و بکارگیری جنگنده های میراژ اف 1 با فرانسه منعقد کرده بود . با آغاز کار ساخت این جنگنده ها در فرانسه و نزدیک شدن زمان تحویل آنها تعداد 47 متخصص فرانسوی به همراه تعدای جنگنده Mirage F1C در پایگاه هوایی الهوریه (در نزدیکی بصره) مستقر شدند تا کار آموزش خلبانان عراقی برای پرواز با Mirage F1EQ را شروع نمایند . این تحولات از چشمان تیزبین مسئولان نیروی هوایی کشورمان پنهان نمانده بود و آنان نیز اطلاع دقیقی از ماجرا داشتند ...

ادامه نوشته

آریوبرزن­های گمنام رود ارس


شهیدان دلاور آذری که در راه دفاع از خاک میهن به شهادت رسیدند

 شهریورماه ماه علاوه بر آن که یادآور اشغال ایران توسط متفقین و تحمیل هزاران خاطره تلخ و صدمات فراوان به این سرزمین است اما در کنار آن برگ های زرینی نیز در دل تاریخ کشورمان نقش بسته است.

ادامه نوشته

شعری از استاد فریدون مشیری

گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ادامه نوشته

اصطلاح زیرآب زدن از کجا آمده؟


ریشه عبارت "زیر آب زنی" از کجا آمده؟


زیرآب ، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت . زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب ، آن را باز می کردند . این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود . در همان زمان وقتی با کسیدشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد . صاحب خانه وقتی خبردار می شد خیلی ناراحت می شد چون بی آب می ماند .این فرد آزرده به دوستانش می گفت :
 
« زیرآبم را زده اند. »

ایران

آیا شنیده اید در تمدن ایران غلامان و کنیزان را به همراه نعش صاحب خود زنده بگور بکنند یا به عنوان قربانی در رود بیفکنند ؟ آنگونه که در چین و هند و چندین کشور دیگر می کردند

آیا شنیده اید که در ایران زنی را به همراه جنازه شوهرش در آتش بیندازند ؟ آن گونه که در هند می شد یا دختر بچه را زنده زنده به خاک بسپارند آن گونه که رسم چین و عربستان جاهلی بود .

آیا در ایران باستان برده داری به رسم یونان و روم رواج داشته است و صدها هزار مردم را به ساختن اهرام چون مصر و ساختن دیوار چین به بیگاری واداشته اند .( اشاره به مقاله خانم سوباشی در مورد پرداخت مزد کارگران داخلی و خارجی تخت جمشید با دقت تمام از روی لوحه های کشف شده در تخت جمشید )

آیا در ایران نیز گلادیاتور بازی آن چنان که در یونان و روم معمول بود وجود داشته است ؟

ایرانیان هرگز بت پرست نبودند و کار دیگران را در نمایش خدا به صورت آدمی تمسخر می کردند (هگل)

شیوه فرمانروایی ایرانیان بر اقوام دیگر چه در زمینه دینی و چه دنیوی هیچگاه با زور گویی آمیخته نبود .

                                                  قسمت هایی از کتاب هشدار روزگار  نوشته محمد علی اسلامی

 

چند بیت از فردوسی بزرگ ( شاهنامه داستان سیاوش )

چپ و راست هر سو بتابم همی

سر و پای گیتی نیابم همی

یکی بد کند نیک پیش آیدش

جهان بنده و بخت خویش آیدش

دگر جز به نیکی زمین نسپرد

همی از نژندی فرو پژمرد

سخنانی از تاریخ بیهقی

غرض در آوردن حکایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر کس خرد دارد و همتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را بر کشد ، حیلت سازد تا به تکلیف و تدریج و تربیت جاه خویش را زیادت کند و طبع خویش بر آن خو ندهد که آن درجه که فلان یافته است دشوار است بدان رسیدن که کند و کاهل شود یا فلان علم که فلان کس داند بدان چون توان رسید ، بلکه همت برگمارد تا بدان درجه و بدان علم برسد که بزرگ عیبی باشد مردی را که خدای عز و جل ، بی پرورش داده باشد همتی بلند و فهمی تیز و وی تواند که درجه ای نیکو بتواند یافت یا علمی بتواند آموخت و تن را بدان ننهد و به عجز باز گردد .

بیتی از حافظ

 

مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ

ولی معاشر رندان پارسا می باش