شعری از محمد حسین شهریار

شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست      

به روی شاه ولایت چرا که بود خسی

علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل

چرا که او کس هر بی کس است و دادرسی

سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار

علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی

فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس

که بی حیایی دشمن ز حد گذشت بسی

جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم

که نان و آب نبندد کسی به روی کسی

غلام همت آن قهرمان کون و مکان

که بی رضای الهی نمی زند نفسی

تو هم بیا و تماشای حق و باطل کن 

ببین که در پی سیمرغ می جهد مگسی