هر درختی را طوری حفظ كنيد که انگار اين آخرین درخت است🌿💚

ایران

چرا ایران، مقدس است؟

پاسخ را بهتر است از مارسلينوس، مورخ رومی بشنویم که ١٨٠٠ سال قبل، در صفحات ٧۵ تا ٨٠ از دفتر ٢٣ کتاب خود، چنین نوشته است:

«سربازان ایرانی پس از تسخیر شهرهای رومیان نه تنها به زنان و دختران تجاوز نمی‌کنند، بلکه حتی اسیران را هم نمی‌کشند و کسی را به عنوان بَرده، خرید و فروش نمی‌کنند. در بین ایرانیان رسم کنیزی وجود ندارد. چنانچه اگر شاهان این کشور به سرزمینی سفر کنند، برخلاف رسوم شاهان دیگر کشورهای جهان، از حاکمان آن سرزمین کنیز یا برده به عنوان هدیه نمی‌پذیرند

از ما بپرس تا که بگوییم درد چیست

مشتی صغیر مصلحت عام می‌کنند

وقت شناسی

برایم عجیب است!

شبی که با تعدادی از اساتید ایرانی دانشگاه

قرار گذاشتیم،

چند دقیقه زودتر در محل جلسه حاضر شدیم

اما اولین نفری که سر قرار حاضر شد،

۴۰ دقیقه تاخیر داشت.

خب هنوز به این نتیجه نرسیده‌ام

که اگر برای مردم در تهران،

وقت این قدر بی‌اهمیت است،

پس چطور در خیابان‌ها

این قدر بد رانندگی می‌کنند

و بر سر ثانیه‌ها با هم رقابت می‌کنند؟!

راستش گیج شده‌ام

و هنوز درباره آن جوابی پیدا نکرده‌ام!

#پال_میلگروم (۱۹۴۸)

اقتصاددان برجسته‌ی امریکایی

برنده نوبل اقتصاد ۲۰۲۰

آخه مطربی هم شد کار

- آخه مطربی هم شد کار؟!

زنده‌ياد استاد «اسماعیل مهرتاش» در كودكی با کدوی حلوايی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خود کمانچه‌ای ساخته بود و خانواده چون متوجه استعداد او می‌شوند، برای آموختن تار وی را به نزد استاد «درویش خان» می‌برند.

استاد مهرتاش در جوانی کلاس‌هايی در زمینهٔ فن بیان و تئاتر و هنرپیشگی تاسیس می‌کند، کلاس‌هایی که بعدتر به «جامعهٔ باربُد» معروف شد.

مرضیه، ملوک ضرابی، عبدالوهاب شهیدی، محمدرضا شجریان، محمد منتشری و ده‌ها استاد دیگر موسيقی از شاگردان اسماعیل مهرتاش بوده‌اند.

وی ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که تا امروز هم در ایام نوروز یا شب یلدا بارها از تلوزیون پخش شده است. بسیاری از افرادی که در ایران در عرصهٔ موسیقی، تئاتر و هنرپیشگی به جايی رسیده‌اند، حتماً به جامعهٔ باربُد سری زده‌اند.

جامعهٔ باربُد همان تئاتری بود در لاله‌زار که مسعود کیمیايی در فیلم معروفش «گوزن‌ها» از بازیگران آن استفاده کرد. همچنین صحنه‌هایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه می‌کرد، درواقع همان تئاتر جامعهٔ باربد است.

سال ۱۳۵۷ و در هنگامهٔ انقلاب، تئاتر جامعهٔ باربد به همراه تمامی صفحه‌هات استاد مهرتاش توسط انقلابیون به آتش کشیده شد.

در ادامه خاطره‌ٔ رویدادی از استاد مهرتاش نقل می‌شود، رویدادی که به گفتهٔ خود او، عمیقاً وی را متأثر ساخت:

«سیگارفروشی در راهروی جامعهٔ باربد بساط می‌کرد، گهگاه پاسبان‌ها می‌آمدند و بساط سیگارهایش را می‌بردند.

یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه‌دار هستم و خواهش می‌كنم به پاسبان‌ها بگویید که شما اجازه داده‌اید تا من این‌جا بساط کنم.››

من هم پذیرفتم، به پاسبان‌ها گفتم این آقا از ابواب جمعی ماست و از طرف من اجازه دارد.

دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی‌اش را اداره می‌کرد.

سال‌ها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند كه می‌خواهند تئاتر را آتش بزنند! سریعاً خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد.

خيره‌خيره نگاهش كردم. رو به من كرد و گفت: ‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››.

تمام زندگی‌ام سوخت، لباس‌ها، دکورها، صفحه‌ها و نوارهايی که از موسیقی ملی يا موسيقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمع‌آوری کرده بودم. همه چیز سوخت اما همهٔ آن سوختن‌ها و نابود شدن‌ها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص».

ــــــــــــــــ