شعری از رهی معیری در نکوهش فرقه دمکرات آذربایجان
کسی که بد به وطن گفت بی وطن بادا
که بر وطن نزند طعنه غیر بی وطنی
اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد
به دست غیر چو گنجی به دست راهزنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
کسی که بد به وطن گفت بی وطن بادا
که بر وطن نزند طعنه غیر بی وطنی
اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد
به دست غیر چو گنجی به دست راهزنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
به یک جایی از زندگی که رسیدی |
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای
حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش
ما چه مقدار عشق وجود داره
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز
اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نمی کنی
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین
باشه، لال می شه
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش
باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما
اونی که با تو گریه میکنه عاشقته
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از
اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش
و بالاخره خواهی فهمید که:
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست
باید رفت تا بعضی چیزها بماند
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند
گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی است با خود برد , مثل یاد , مثل خاطره , مثل غرور
و آنچه ماندنی است را جا گذاشت , مثل یاد , مثل خاطره , مثل لبخند
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی , بروی
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی , بمانی
شاید گاهی باید رفت و گذاشت چیزی بماند که نبودمان را گرانبها کند
نمی دانم ... شاید باید سر به زیر رفت ... شاید با اندوه
شاید باید با لبخندی بر لب رفت هر چند باری سنگین بر دل و دوش
رفتن همیشه بد نیست
هر چند شکسته
شاید باید آنگونه بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود
شاید باید آنگونه رفت که هیچ نگاهی نتواند انکار کند و هیچ دلی نتواند
فقط باید رفت , آنجا که باید رفت
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست ... اما ..!
نفسم میگیرد در هوایی
که نفس های تو نیست
استوار عنایتالله گنجی
سوم شهریور ۱۳۲۰ (۲۶ ژوئن ۱۹۴۱) روزی است که نیروهای انگلیس و شوروی (متفقین) علی رغم اعلام بیطرفی کامل ایران در جنگ جهانی دوم، ورود به کشور ما را آغاز کردند و انگلیس با تنها پنج هزار سرباز توانست خاک ایران را به اشغال درآورد. در ظهر این روز، جلسهٔ وزیران در حضور رضا شاه تشکیل شد و پس از گفتگوهای فراوان، رضا شاه که به قدرت ارتش سیصد هزار نفری خود اطمینان داشت دستور دفاع از میهن را داد، ولی غروب آفتاب با غروبِ دلاوری و شجاعت همراه شد و ژنرالها دستور مرخص کردن سربازان از پادگانها را دادند و سربازان هم پادگانها را غارت کردند و ایران تسلیم متفقین شد و رضا شاه نیز به جزیرهٔ موریس تبعید شد
در برخی نوشتهها آمده است که پس از اشغال نظامی ایران،
مردم از خود میپرسیدند: «چه شدند آن ژنرالهایی که ما گرسنگی کشیدیم و به آنان
حقوق گزاف پرداختیم که در چنین روزی بی دفاع نباشیم؟ یک نظامی شاید در طول عمر
سپاهیگری خود تنها یک زمان لازم باشد عمل کند و اگر این یک روز را هم از انجام
وظیفه شانه خالی کند، چه حاصل؟!»
اما در شهر هفتکل، شخصی بود که میهن را گرامیتر از جان میدانست:
«استوار عنایتالله گنجی»
«... استوار گنجی که فرمانده پاسگاه ژاندارمری فُلــوتین
(نمره دو) شهرستان هفتکل (در استان خوزستان) بود، وقتی خبردار شد هواپیماهای
متفقین قصد فرود در فرودگاه هفتــکل را دارند، خود را به آنجا رساند و اجـازهٔ
نشستن به هواپیماها را نداد. اطرافیان به او میگفتند شاه تسلیم شده و
کشور را به متفقین سپرده، تو هم تسلیم شو و خودت را به خطر نینداز، گنجی محکم و
استوار گفت: «مملکت که مال شاه نیست، من سرباز وطنم!»
استوار سوار براسب، خود را به فرودگاه رساند و پس از تاخت
در باند فرودگاه، از اسب فرود آمد و تفنگ خود را به آسمان که در تسخیر جنگندههای
متفقین بود نشانه رفت و توانست بعد از چند شلیک، هواپیمای انگلیسی را که در
حال فرود آمدن بود، ساقط کند. هواپیمای دوم وقتی اوضاع را چنین دید، فرودگاه
و اطراف آن را به گلوله بست که در این بین استوار گنجی کشته شد و پیرمردی بنام «قِلیچ»که
از عشایر قشقایی بود و برای کمک به استوار آمده بود نیز زخمی شد.
بعد از کشتهشدن استوار گنجی و سربازش، سربازان انگلیسی جهت
جلوگیری از حمایت مردم از استوار، پیکر استوار و همرزمش را با احترامات نظامی در
قبرستان نزدیک فرودگاه به خاک سپردند و بعدها مردم به یاد شجاعت و میهنپرستیاستوار، بر قبر ایشان مقبرهای بنا کردند که هنوز هم پا برجاست
دکتر محمدامین ریاحی خویی
بعد از صلح قصرشیرین در سال 1049 قمری میان شاهصفی و سلطان مراد چهارم، به مدت نزدیک به 90 سال، حملهای از طرف عثمانیها صورت نگرفت. در این مدت زخمهای خوی ازکشتارها و ویرانگریهای ترکهای عثمانی، مخصوصاً قتلعام و تخریب خوی به دست مراد چهارم در 1045 به تدریج التیام مییافت.با شکست عثمانیها از اتریش که به عقد پیمان پاساراوویچ در 1130 هـ. ./ 1718 م. انجامید، تصور میرفت که دیگر حملهای از طرف ترکهای عثمانی روی ندهد و صلح و آرامش ادامه یابد. در موافقتنامه بازرگانی که شش روز عبد از آن پیمان امضا گردید، طبق ماده 19، دولت عثمانی متعهد شده بود که موانعی در راه بازرگانی ایران با اروپا ایجاد نکند و از کالاهای تجارتی بیش از یک میزان پنج درصد، حقوق گمرکی مطالبه ننماید. و این میتوانست مقدمه آن باشد که خوی بعد از 250 سال ویرانی روی به آبادی نهد.
ضعف حکومت صفوی در زمان پادشاهی سلطان حسین، ایران را به پرتگاه سقوط کشانید. افغانها اصفهان را در محاصره گرفتند و روسها از راه دربند و باکو نیروهای خود را در گیلان پیاده کردند. در چنین وضعی، طبیعی بود که دولت عثمانی فرصت را برای تصرف شهرهای غربی ایران از دست ندهد. بویژه اینکه حکومت عثمانی بارها و بارها برای تجزیه آذربایجان لشکرکشی و تجاوز گری کرده بود اما بارها نیز تلخی شکست را چشیده بود بخصوص در زمان شاه عباس کبیر، که با اتخاذ سیاستهای سنجیده و حملات مکرر قوای ایران متجاوزان اشغالگر ترک را از اذربایجان و اراضی قفقازی ایران با خواری و خفت بیرون راندند و دهها هزار تن از ترکهای اشغالگر را به هلاکت رساندند. پس از این بود که دربار صفوی و ملت ایران نفس راحتی کشیدند و معروف شد که ایران، انتقام جنگ چالدران را از ترکها گرفت. اما در دوره شاه سلطان حسین ضعف و فتور بر دستگاه حکومتی حاکم شد و از سه جانب به ایران حمله ور شدند: طایفه ای از افاغنه با تحریک و فتوای علمای متعصب سنی در حجاز و تامین مالی و دسیسه های بریتانیا – روس از جانب شمال و از سوی دیگر باز هم ترکهای عثمانی به اشغال بخشهایی از خاک ایران پرداختند. سلطان احمد سوم پادشاه عثمانی که با فرستادن سفیر هوشمندی به نام احمد درّیافندی به دربار شاه سلطان حسین، و از طریق گزارش دقیق او از آشفتگی و نابسامانی امور ایران آگاه شد،سرانجام تصمیم به حمله به ایران گرفت. ازآنجاکه برخی از رجال عثمانی مخالف حمله بودند،وبرای اینکه به رفتار خود با یک ملت مسلمان صورت مشروع بخشند،از شیخالاسلام استانبول عبداللهافندی فتوی گرفتند........
نگاهی کوتاه به تاریخ کشتار مردم آذربایجان در پانصد سال گذشته توسط بیگانگان
بررسی اجمالی تاریخ دیار آذربایجان نشان گر آن است که این سرزمین ایرانی همواره در تاریخ پر
فراز و نشیب خود در پانصد سال گذشته رنج و ناملایمات فراوانی را از سوی بیگانگان
متحمل شده است.دانستن تاریخچه این جنایت ها نه به دلیل کینه ورزی و انتقام بلکه از
آن روی ضرورت می یابد تا دو نکته بنیادین روشن شود....نخست آنکه مردم آذربایجان
همراه با دیگر هم میهنان خود در سراسر ایران ، در 500 سال گذشته به هیچ روی سابقه
ای از کشتار و تهاجم به دیگر مردمان نداشته اند و دو دیگر آنکه...آذربایجان و
آذربایجانی همواره در خط مقدم جبهه ایران دوستی و آزادی خواهی بوده و چه جانفشانی
ها که در راه استواری این آرمان نکرده اند.
در کنار توطئه رنگارنگ بیگانگان در جنایت های انجام شده ،دو دولت پیرامونی
،نقشی بسیار پر رنگ داشته اند.ترکان عثمانی و روسها
ترکان عثمانی :
بی شک عثمانی ها را بایستی نخستین دشمنان مردم آذربایجان در پنج سده اخیر بدانیم...اسناد و شواهد مسلم تاریخی در این باره چنان فراوان هستند که بیان و ذکر همه آنها امکان ناپذیر و شاید مثنوی هفتاد من کاغذ شود.عثمانی ها به بهانه اختلافات مذهبی و در واقع با نیت توسعه طلبی ارضی، همواره در پی انضمام آذربایجان به عثمانی بر آمده اند.در راستای این سیاست نیز بارها در شهر های گوناگون آذربایجان ،به ویژه تبریز از کشته ها پشته ساخته و چه جنایت ها که نکرده اند ............