عارفى، هشت‏نُه قرن پیش از این، با عیّارى روبرو شد، و به قصد آن‏که او را از کار هاى ناپسندیده بازدارد، پرسید که "جوانمردى چیست؟" عیار گفت: "جوانمردى من یا تو؟" عارف گفت: "مگر جوانمردى صورتهاى گوناگون دارد؟" گفت: "آرى، جوانمردى من آن است که دست از عیارى بشویم و به کُنجى بنشینم و خرقه بپوشم و از آنچه کرده‏ام به درگاه خداوند بنالم و توبه کنم". عارف گفت: "جوانمردى من چیست؟" گفت: "این‏که خرقه را از سر بیرون کنى و بیش از این خلق خدا را فریب ندهى".