قطعه شعری از ناصر خسرو
عقاب
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وز بهر طمع بال و پر خویش بر آراست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمده آن تیر جگر دوز از عالم افرازش زی شیب فرو خاست
بر خاک بیفتاد و بغلطید چو ماهی وانگه نظر خویش فکند از چپ و از راست
سختش عجب آمد که ز چوبی و ز آهن آن تیزی و تندی به چه سان گشته هویدا
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آذر ۱۳۸۸ ساعت 12:39 توسط مهدوی
|