تعلیمات اجتماعی دوم راهنمایی : از محمد حسین برهانی

 

 

ادامه نوشته

تعلیمات اجتماعی اول راهنمایی : از محمد حسین برهانی

 

ادامه نوشته

اسرار پایانی عمر اینشتین

اسرار پایانی عمر اینشتین آلبرت اینشتین(فوت 1955 م) در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان: "دی ارکلرونگ"Die Erkla"rung - von: Albert Einstein - 1954 یعنی:"بیانیه" که در سال 1954 آن را در امریکا و به آلمانی نوشته است - اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح میدهد و آن را کاملترین ومعقولترین دین می داند. این رساله درحقیقت همان نامه نگاری محرمانه ی اینشتین با آیت الله العظمی بروجردی(فوت1340ش =1961م) است که توسط مترجمین برگزیده ی شاه ایران محرمانه صورت پذیرفته است اینشتین در این رساله "نظریه ی نسبیت" خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از (نهج البلاغه) وبیش از همه بحارالانوار) علامه ی مجلسی (که از عربی به انگلیسی توسط حمید رضا پهلوی(فوت1371ش)و...ترجمه وتحت نظر آیت الله بروجردی شرح می شده)تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمیشود وتنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده ی"نسبیت" را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند. از آنجمله حدیثی است که علامه ی مجلسی در مورد معراج جسمانی رسول اکرم(ص) نقل میکند که: هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی میخورد و آن ظرف واژگون میشود.اما پس از اینکه پیامبراکرم(ص) از معراج جسمانی باز میگردند مشاهده میکنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است ...اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه ی "نسبیت زمان" دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن مینویسد...همچنین اینشتین در این رساله "معاد جسمانی" را از راه فیزیکی اثبات میکند(علاوه بر قانون سوم نیوتون=عمل وعکس العمل). او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف "نسبیت ماده و انرژی" میداند: E = M.C2 >> M = E :C2 یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا" به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد. او همچنین در همین رساله عقیده ی به "وحدت وجود" را از خرافات های شایع شده توسط ملا صدرا تلقی کرده و آن را از دیدگاه "فیزیک کلاسیک" و "فیزیک نسبیتی" به شدت مورد حمله قرار می دهد ...بطور خلاصه: او میگوید: هر موجودی دارای حیطه و مرز فیزیکی خاص خود است(حیز وجودی)که امکان ندارد با موجود یا وجود دیگری اتحاد یا وحدت داشته یا بیابد...در رابطه با "عقل" نیز با کمال شگفتی - اینشتین نظریه ی اخباریون شیعه را( که عقل را نسبی میدانند و در حریم شرع و دین آن را بکار نمیبرند) صحیح دانسته و میگوید: حق با اخباری های شما ست وهنوز زود است که مردم این را بفهمند.. در ادامه نیز فرمول ریاضی خاصی برای "عقل نظری بشر" ارائه داده و "نسبیت" آن را اثبات میکند... . اینشتین در این کتاب همواره از آیت الله بروجردی با احترام و به لفظ"بروجردی بزرگ" یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها یاد کرده با لفظ"حسابی عزیز".......................................................... 3000000دلار بهای خرید این رساله توسط پروفسورابراهیم مهدوی( مقیم لندن) با کمک یکی از اعضاء شرکت اتومبیل" بنز" از یک عتیقه فروش یهودی بوده و دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خطشناسی رایانه ای چک شده و تایید گشته که او این رساله را به دست خود نوشته است...همکنون این کتاب ارزشمند در حال ترجمه از آلمانی به پارسی - توسط دکتر عیسی مهدوی( برادر دکتر ابراهیم مهدوی)- و توام با تحقیق و ارائه ی منابع مذکور در متن(توسط اینجانب) میباشد و بسیاری از متن آن ترجمه و تحقیق فنی شده است...اصل نسخه ی این رساله اکنون جهت مسائل امنیتی به صندوق امانات سری لندن - بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی- سپرده شده و نگهداری میشود...

نادانی

نـادانـي فـرعـون

ابليس وقتي نزد فرعون آمد
وي خوشه اي انگور در دست داشت و تناول مي كرد .
ابليس گفت :
هيچكس تواند كه اين خوشه انگور تازه را خوشه مرواريد خوشاب ساختن ؟
فرعون گفت : نه
ابليس به لطايف سحر ، آن خوشه انگور را خوشه مرواريد خوشاب ساخت .
فرعون بسيار تعجب كرد و گفت : اينت استاد مردي كه تويي !
ابليس سيليي بر گردن او زد و گفت :
مرا با اين استادي به بندگي حتي قبول نكردند ،
تو با اين حماقت ، دعوي خدايي چگونه مي كني ؟؟!!

ایمان

ايمان

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده چندين مدال المپيک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چيز هايی را که درباره خداوند و مذهب می شنيد مسخره می کرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن و همين برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شيرجه برود. ناگهان سايه بدنش را همچون صليبی روی ديوار مشاهده کرد. احساس عجيبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پائين آمد و به سمت کليد برق رفت و چراغ ها را روشن کرد. آب استخر برای تعمير خالی شده بود!


مادر

مادر

ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد.
پشت خط مادرش بود
.پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت: 25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي. فقط خواستم بگويم
تولدت مبارك
پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد ,
صبح سراغ مادرش رفت وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت
ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود

نامه آبراهام لینکلن  به آموزگار پسرش

نامه آبراهام لینکلن  به آموزگار پسرش

به پسرم درس بدهيد :او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند ، اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد ، انسان صديقي هم وجود دارد . به او بگوييد ، به ازاي هر سياستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردي هم يافت مي شود . به او بياموزيد ، كه در ازاي هر دشمن ، دوستي هم هست . مي دانم كه وقت مي گيرد ، اما به او بياموزيد اگر با كار و زحمت خويش ، يك دلار كاسبي كند بهتر از آن است كه جايي روي زمين پنج دلار بيابد . به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد . از پيروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر داريد . به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد
اگر مي توانيد ، به او نقش موثر كتاب در زندگي را آموزش دهيد . به او بگوييد تعمق كند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود . به گل هاي درون باغچه و زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند ، دقيق شود
به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كه مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد . به پسرم ياد بدهيد با ملايم ها ، ملايم و با گردن كش ها ، گردن كش باشد . به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته باشد حتي اگر همه بر خلاف او حرف بزنند
به پسرم ياد بدهيد كه همه حرف ها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد انتخاب كند
ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد . اگر مي توانيد به پسرم ياد بدهيد كه در اوج اندوه تبسم كند . به او بياموزيد كه از اشك ريختن خجالت نكشد
به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند ، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست
به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد
در كار تدريس به پسرم ملايمت به خرج دهيد ٬ اما از او يك نازپرورده نسازيد . بگذاريد كه او شجاع باشد ، به او بياموزيد كه به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زيادي است اما ببينيد كه چه مي توانيد بكنيد ، پسرم كودك كم سال   بسيارخوبي است .

ده فرمان ورزش ( دکتر کارل کیم )

به نام خدا

1-  ورزش كن به منظور ورزش نه نفع شخصي و جاه طلبي ، به قوانين و دوستانت وفادار باش «قوي بودن»جزئي از «خوب بودن» است .

2-  تمرين كن تا زماني كه زنده اي و تا هنگاميكه قدرت داري ولي مطيع قوانين ورزش باش . در حالي كه استقامت و پايداري مي كني به وظايف خود آشنا و شاد باش .

3-  هنگام ورزش تمام قدرت خود را صرف كن ولي توجه كن ورزش محتوي زندگي نيست بلكه نوائي است كه زندگي را همراهي مي كند .

4-  هيچ وقت مأيوس نشو و زمين ورزش را ترك نكن به هنگام تمرين و به هنگام نبرد ، ولي بدان كه ورزش با تمام نقاط مثبتش ارزش يك ساعت بيمار شدن را ندارد .

5-  از زير هيچ نيرويي شانه خالي مكن و با كمال جوانمردي از هر برد تصادفي چشم پوشي كن ، سعي كن به جاي تشويق تماشاچيان رضايت وجدانت را به دست آوري.

6-  قوي ترين حريف را انتخاب كن ولي او را صميمي ترين دوست خود بدان ، فراموش مكن كه هميشه حق با ميهمان است .

7-  لاف مزن و با اقتدار پيروز شو . هنگام باخت بهانه اي نياور ، مهمتر از هر بردي رفتار و برخورد توست .

8-  مطيع داور باش ، بدون كوچكترين اعتراض ، حتي اگر او به نظرتو در قضاوت اشتباه كند .

9-  اولين تبريك به حريف برنده ات و اولين تشكر به حريف بازنده ات بايد از طريق تو گفته شود ، تو اجازه داري براي خودت ، تيم و باشگاهت فقط يك آرزو داشته باشي ، اميدوارم هميشه حريف بهتر برنده شود .

10- بدن خودت را تميز و نيت و روحت را پاك نگهدار و سعي كن كه هميشه براي خود

 و تيم و كشورت افتخار كسب كني

      

گفتگو با خدا

در رؤياهايم ديدم که با خدا گفتگو می‌کنم
خدا پرسيد:" پس تو می‌خواهی با من گفتگو کنی؟"
من در پاسخش گفتم : " اگر وقت داريد"
خدا خنديد : " وقت من بی‌نهايت است...
در ذهنت چيست که می‌خواهی از من بپرسی؟"
پرسيدم : " چه چيز بشر شما را سخت متعجّب
می سازد ؟
خدا پاسخ داد: "کودکی‌شان،
اينکه از کودکی خود خسته می‌شوند،
عجله دارند بزرگ شوند،
و بعد دوباره پس از مدّت‌ها، آرزو می‌کنند که کودک باشند،
... اينکه آن‌ها سلامتی خود را از دست می‌دهند تا پول به دست آوردند
و بعد پولشان را از دست می‌دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.
اينکه با اضطراب به آينده می‌نگرند
و حال را فراموش می‌کنند
و بنابراين نه در حال رندگی می‌کنند و نه در آينده
اينکه آن‌ها به گونه‌ای رندگی می‌کنند که گويی هرگز نمی‌ميرند،
و به گونه‌ای می‌ميرند که گويی هرگز زندگی نکرده‌اند."
دست‌های خدا دستانم را گرفت
برای مدتی سکوت کرديم
و من دوباره پرسيدم:
"به عنوان يک پدر،
می‌خواهی کدام درس‌های زندگی را فرزندانت بياموزند؟"
او گفت : "بياموزند که آن‌ها نمی‌توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،
همه‌ی کاری که آن‌ها می‌توانند بکنند اين است که
اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.
بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند،
بياموزند که فقط چند ثانيه طول می‌کشد تا زخم‌های عميقی در قلب آنان که دوستشان داريم، ايجاد کنيم
امّا سال‌ها طول می‌کشدتا آن زخم‌ها را التيام بخشيم.
بياموزند ثروتمند کسی نيست که بيشترين‌ها را دارد،
کسی است که به کمترين‌ها نياز دارد.
بياموزند که آدم‌هايی هستند که آن‌ها را دوست دارند،
فقط نمی‌دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند
بياموزند که دو نفر می‌توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند،
و آن را متفاوت ببينند.
بياموزند که کافی نيست فقط آن‌ها ديگران را ببخشند،
بلکه آن‌ها بايد خود را نيز ببخشند."
من با خضوع گفتم:
" از شما به خاطر اين گفتگو متشکرم.
آيا چيزی ديگری هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند؟"
خداوند لبخند زد و گفت:
" فقط اين‌که بدانند من اين‌جا هستم".
"هميشه"

سیاوخش ( چند اصطلاح مربوط به داستان سیاوش ) از قدرت جدیری

سیاوخش ( چند اصطلاح مربوط به داستان سیاوش )


 بنام خداوند جان و خرد      کزین برتر اندیشه برنگذرد
سیاووش
 سیاوش ،  سیاوخش و  سیاووش که به تلفظهای مختلف دیده میشود همه بمعنی (دارنده ی اسب نر سیاه است ).نام یکی از پهلوانان شاهنامه است. پدرش کیکاووس شاه ایران ومادرش از خویشان گرسیوز برادر افراسیاب و از تبار فریدون میباشد.معلم ومربی اش رستم جهان پهلوان است که از شاه خواست تا سیاوش را بدو بسپارد تا او را بپروراند و هنرهای شاهانه وآداب فرماندهی و سپاهکشی و فنون رزم آزمایی ونبرد یادش بدهد.پس از باز گشت سیاوش از نزد رستم به پیش پدر.سودابه زن کاووس دختر شاه هاماوران عاشق او میشود وسیاووش بعلت نجابت طبع از این عشق سرباز میزند وسودابه به او کینه ور میشود وشوهر را بر او بدبین میسازد.
 
(ور ِ سیاووش):
کیکاووس برای آزمایش بیگناهی او دستورداداز میان آتش بگذرد وسیاووش ناگزیر شد برای بیگناهی خود و بجای سوگند از میان انبوهی از آتش بگذردتن پاک اوکه بپاکی و بیگناهی چون تن زرتشت واز آتش بود بی هیچ زیانی از میان آتش گذشت تا راستی پیامش را باور کنند. اما سودابه جرات نکرد به آتش نزدیک شود. سیاوش پیش پدر رفت و وساطت نمود که سودابه را ببخشد و او قبول کرد.
 
(صلح سیاوش):
 
 سیاوش پس از رنجهایی که از این عشق ناپاک کشید بدستور پدر بجنگ با تورانیان رفت امابر خلاف خواسته ی پدر با افراسیاب صلح کرد و کاووسپس از شنیدن این خبر خشمگین شد و او را با نامه ای سر زنش کرد سیاووش از بیم پدر در سرزمین توران ماند.
 
(ازدواج سیاوش):
سیاوش نزد افراسیاب تقرب یافت با جریره دختر پیران وزیر افراسیاب ازدواج کرد و از جریره پسری یافت نامش را فرود نهاد.سپس به 1یشنهاد پیران با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج کرد و پسری از وی آمد که خسرو نامیدند و او بعد ها شاه ایران شد یعنی همان کیخسرو.
 
(گنگ دز، گنگ دژ و سیاووش گرد ، سیاوش کِرد):
افراسیاب بخشی از کشور را به سیاوش داد باآنجه لازمه ی زندگی شاهانه بود و سیاوش با فرنگیس بدانجارفت و گنگدز را بنانهاد. ومتعاقبا پیامیاز افراسیاب به سیاوش رسید که جایی پاکیزه و خرم از کشور را به تو بخشیدم به آنجا رو شهری زیبا وآراسته بنا کن
  وآنچه لازم است از گنج من حزینه ی آن بساز سیاوش به مکان جدید رفت در آن خرم جایگاه شهری زیبا و آراسته بنام سیاووش گرد بنا بنا نهاد.گرسیوز برادر افراسیاب که بر سیاوش حسد می برد افراسیاب را بر او بدبین ساخت تا سرانجام به فرمان افراسیاب سیاوش را کشتند.
 
(خون سیاووش یا حزن سیاووشان)
گویند که چون بفرمان افراسیاب سیاوش کشته شد بر زمینی که خون او ریخته شد گیاهی رویید که به خون سیاووش معروف گشت این گیاه چوندارو بکارمی رفته است.فردوسی گوید:بساعت گیاهی از آن خون برست
   جز ایزد که داند که او چون برست   گیارادهم من کنونت نشان   که خوانی همی خون اسیاوشان   کسی فایده خلق راهست از او   که هست آن گیا اصلش از خون او.خاقانی هم این گونه سروده است:شب چاه بیزن بسته سر مشرق گشاده زال زر   خون سیاووشاننگر بر خاک و خاراریخته.
 
(کین سیاوش):
خبر قتل سیاوش درایران غوغایی بر انگیخت رستم سودابه را به کین سیاوش کشت وتوران را به انتقام خون شاهزاده ی معصوم ویران کرد از سیاوش که دو پسر باز ماند بخصوص کیخسرو کین پدر را از دشمنان باز گرفت اما حدیث انتقام خون بناحق سیاووش در فرهنگ ایران همچنان پایدار ماند تا آنجاکه
  بروایت تاریخ بخارا زیادت از سه هزار سال است که اهل بخارا بر کشتن سیاووش سرودهای عجیب است که مطربان آن سرودهارا-کین سیاووش- وقوالان- گریستن مغان- گویند. بیست و هفتمین لحن از لحن های باربد نیز کین سیاووش-است:چو زخمه راندی از کین سیاووش   پر از خون سیاووشان شدی گوش.خمسه.
 
(سیاووش در مفهوم اساطیری)
سیاووش در مفهوم اساطیری خویش نماینده ی نابودی و رستاخیز است وبهار وخزان گیاه را در زندگی و مرگ خویشمجسم میکند
  و از این حیث شبیه میشود به تموز-بابلی و ایزیریس- مصری و ادونیس- فنیقی و یونانی این هر سه پروردگار روییدنی و باروری هستند و افسانه ی آنها کنایه از تناوب زندگی ومرگ است ورستاخیز آنان هرساله با مراسم سوگ و جشن بر گزار میشود.
(پرسیاووشان هم شعر الجن هم شعرالغول):
نیز گیاهی است که درجاهای نمناک می روید وبعنوان نماد یا خدای نباتی در اساطیر مطرح میشود.
 
(تاثیر سیاوش در ادب فارسی):
حافظ میگوید:
-شاه ترکان سخن مدعیان میشنود
   شرمش از مظلمه ی خون سیاووشش باد.
در خمسه آمده :
چو زخمه راندی از خون سیاووش
   پر از خون سیاووشان شدی گوش .  
 
.دیوان شمس دارد:
هین طبلک شبروان فرو کوب
   زیراکه سوار شد سیاووش.
 
ازرقی گوید:
خرم تر از بهار سراید به زیر و بم
   گه کینه ی سیاووش و گه سبزه ی بهار.
 
 قاآنی گوید:
جام کیخسرو پراز می کن که تا چون تهمتن
   کینه ی خون سیاوش خواهم از افراسیاب.
  نیز گوید:
خور چو گوروی ُ زره ِ سیاووش ِ مه را
   بهر بریدن گرفت گوی زنخدان.
 
عطارگفته است:
-خیز و خون سیاوش آر که صبح
    تیغ افراسیاب می آرد.
 
امیر خسرو جهانگیری گوید:
-بدان سان که شد روی صحرا سراسر
   پر از بهمن ِ روی و خون ِ سیاوش.
 
خاقانی میگوید:
-کیخسروانه جام، زخون سیاوشان
   گنج فراسیاب به سیمابرافکند.
-شب چاه بیژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
   خون سیاووشان نگر، بر خاک و خارا ریخته .
 –آن خون سیاوش از خم جم   چون تیغ فراسیاب در ده .
-کردی بدرگه تو، سیاووش، چاوشی
   بودی بحضرت تو فرنگیس، پرده دار.
-مدت عمر ار نداد کام سیاووش
   دولت کاووس کامکار بماناد.
سنایی میگوید:
-از برای عّز دیدار سیاوخشی وشش
   همچو بیژن بند کن در چاه خواری جاه را.
 
 صایب گوید:
-تیر از روح سیاووشش مدد میطلبد
   سینه ی گرم که دیگر هدف تیر تو شد.
شعله نتوانست پیچیدن سیاوش را عنان   شهپر توفیق صایب همت شاهانه است.
 
احمد شاملو:
من کلام آخرینرا/ بر زبان جاری کردم/همچون خون بی منطق قربانی/ بر مذبح / یا همچون خون سیاووش / خون ِ هر روز ِ آفتابی که هنوز بر نیامده است / که هنوز دیری به طلوعش مانده است / یا که خود هرگز بر نیاید.          
 
 
منابع :
شاهنامه ی فروغی /
 دیوان خاقانی /
دیوان شمس /
 دیوان حافظ /
 فرهنگ اساطیری یاحقی /
فرهنگ دری کیا /
 فرهنگ معین /
 خمسه ی نظامی /
شاهنامه
  به نثر از دبیر سیاقی .تمه     
 
 در خزائن نراقی مطلبی راجع به یک بیت حافظ دیدم که مربوط میشد به سیاوش حیفم آمد به یاد داشت سیاوش                                                           اضاضه  نکنم.
    شاه ترکان سخن مدعیان میشنود          شرمش ازمظلمه ی خون سیاووشش با د   
میتواند شد که مراد خواجه از شاه ترکان قوه ی عاقله ی ملکیه باشد واز مدعیان قوای بهیمیه وسبعیه وشیطانیه یعنی شهویه و غضبیه و وهمیه باشد که جنود شیطانند ومراد از سیاوش نفس ناطقه ی قدسیه باشد که مانند سیاوش از وطن اصلیه ی خود دور افتاده و از مصاحبت با دوستان خود که ارواح مجرده وعقول مقدسه هستند باز مانده و به غربت گرفتار شده و خلاصه ی معنی آن است که:
عقل که پادشاه مملکت بدن است تدبیر خود را از دست داده و به فریب لصوص قوای بهیمیت و سبعیت وشیطانیت که به منزله ی مدعیانند مغرور شده وباعث هلاکت نفس قدسیه گردیده.
ربنا نجنا من ظلمات مضیق الطبیعه برحمتک و رافتک .

 

یک ضرب المثل ژاپني

 

 این ضرب المثل ژاپنی را هیچ وقت فراموش نکنیم و به آن عمل کنیم.‌

اگر برای شام  آنقدر ناداری که تنها یک لیوان برنج و یک قرص نان داری، با همان نان شب را سر کن و لیوان برنجت را برای پیشرفت کشورت به خزانه ی آموزش و پرورش بریز.

نمونه سوالات تاریخ سوم  : کاری از محمد حسین برهانی

ادامه نوشته

نمونه سوالات تاریخ دوم  کاری از محمد حسین برهانی

نمونه سوالات تاریخ اول نوشته محمد حسین برهانی

ادامه نوشته

نقش مدرسه در تكوين شخصيت

ادامه نوشته

معلم

اگركسي بخواهد درباره ي تعليم وتربيت وآموزش وپرورش وفرهنگ و تمدن مطالبي تهيه كند لابد است كه از موضوع معلم آغاز كند و مي بينيم كه چقدر سخت است سخن گفتن از معلم، در رساله ي حاضر براي سهولت كار ،از روش تصادفي استفاده مي شود وهر جا سخني از معلم ملاحظه شد بي طبقه بندي خاص در رساله درج مي گرددتا در يك پايان نسبي، جمع بندي شوددواين موجودمعلوم قدر ناشناخته ،دريك تعريف كلاسيك،معرفي گرددوسهم عظيم او در معماري تمدن وفرهنگ بشري گفته آيد.نظر به اينكه نخستين معلم خدا بوده وسپس انبيا ...و معلمين، راه خدا وانبيارا ميروند.البته باتمام اختلاف روشها وباتمام نقاط ضعف وقوتشان،بهتر است زياد سخت نگيريم.

۱-وعلم ادم الاسماء كلها(بقره)

2-علمه شديدالقوي (نجم)

3-هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفي ضلال مبين(جمعة)

4-حق معلم:واما حق آنكه معلم تست اين استكه اورا بزرگ داري و مجلس اورا محترم شماري . و به گفته ي او گوش دهي . و بدو روي آوري. وبانگ خود را در محضر او بلند نكني.واگر كسي از او پرسش كند تو پاسخ ندهي تا او خود پاسخ دهد. ودر محضراوبا كسي سخن نگوئي و پيش او كسيرا عيب نكني واگر پيش روي تو از او بد گويند از وي دفاع كني و عيب هاي اورا بپوشاني و نكوئي هاي او را آشكار سازي  و با دشمن او ننشيني ودوست او را دشمن نگيري.پس اگر چنين كردي فرشتگان خدا گواهي دهند كه تو براي خدا-نه براي مردم – نزد وي رفته اي واز او علم آموخته اي .(حق 16 از رساله ي حقوق امام سجاد عليه السلام)

5-قال رسول الله:

   الدنيا ملعونة ملعون ما فيها الا

  عالما او متعلما او ذاكرا لله تعالي. دنيا وهرچه در آن است ملعون است مگر عالم و كسيكه علم فرا مي گيرد ويامشغول به ذكر خدا باشد.(پانصد حديث اردستاني)

 6- الناس اثنان:عالم ومتعلم  و ساير الناس همج والهمج في النار:مردم دنيا دو گروه اند عالم و متعلم وبقيه بشكل پشه ميباشند و سر انجام در آتش خواهند بود.(همان يشين)

7-...الناس موتي واهل العلم احياء(ص 2ديوان حضرت علي بترجمه ي محمد جواد نجفي)

8-معلم باروح(روح بخش):معلم، آهنگ وفضا وجو كلاس درس راتنظيم وبر قرار ميسازد.چنانچه قرار ياشد كه روح كودك پرورش و رشد يابد،بايد اين روند، اين روح معلم آغاز گردد، حال چنانچه روح معلم افسرده و نا توان باشد، شانس نا چيزي براي تقويت و مراقبت روح كودك وجود خواهد داشت.معلمانيكه حضور توانمند خود را هر روز در كلاس درس نميتوانند ارائه نمايند ، آنان از تحاظ انتقال فكر با دانش آموزان هماهنگ نيستند و خهت پاسخگوئي به نيازهاي دانش آموزان آمادگي ندارند...

   براي پرورش روح معلم كه موجب تقويت وتكميل تدريس گردد، نياز به شيوه اي كاملا متفاوت از توسعه ي شغلي دارد،عموما توسعه ي شغلي به برخي نكات تمركز دارد،از جمله:راهبرد هاي تدريس ،مهارت در مديريت كلاس، اجراي برنامه ي جديد درسي وسيست هاي ارزيابي دانش آموزان.البته بسياري از اينگونه فعاليت ها حائز اهميت مي باشند . ولي در نهايت،آنها در درون چهار چوب روح ظاهر مي گرددو ناديده گرفتن روح، بي اعتنائي به عناصر اساسي آموزش پيشرفته مي باشد.(آموزش و پرورش و روح اثر جان بي ميلر-نادر قلي قورچيان)

بهترين معلم كسي استكه در كلام خود مطالبي راكه موجب درد سر دانش آموز مي گردد، تشريح ننمايد و (اين كار ) به معلم امكان ميدهد تا بهترين روشهاي ممكنه وتوانائي در كشف روشهاي جديدو بالاتراز همهعدم وابستگي به يك روش و رد گردن ساير روشهارا مد نظر قرار دهد.

بنابر اين بهترين روش روشي خواهد بود كه به همه ي دشواريهائي كه به دانش آموزتحميل مي كند ، پاسخ دهد.در حقيقت آن يك روش نيست بلكه يك هنر وقريحه ميباشد.

هر معلم بايد...باتوجه به هر گونه نقص در درك و دريافت دانش آموز،نه بعنوان نقص دانش آموز بلكه بعنوان نقص در تدريس خود تلقي نمايدو تلاش مند تا در خود توانائي كشف روشهاي جديدرا به وجود آورد.(همان پيشين)

9-حكايت: معلم كتابي (مدرسه)ديدم در ديار مغرب ترشروي،تلخ گفتار،بدخوي،مردم آزار،گداطبع،ناپرهيزگاركه عيش مسلمانان به ديدن او تبه گشتي وخواندن قرآنشدل مردم سياه كردي.جمعي پسران پاكيزه ودختران دوشيزه به دست جفاي او گرفتار،نه زهره ي خنده ونه ياراي گفتار .كه عارض سيمين يكي را طپنچه زدي و گه ساق بلورين ديگري شكنجه كردي.

القصه شنيدم كه طرفي از خباثت او معلوم كردندو بزدند و براندند و مكتب او را به مصلحي دادند پارسائي سليم،نيك مرد حكيم كه سخن جز به حكم ضرورت نگفتي و موجب آزار كس بر زبانش نرفتي،كودكان را هيبت استاد نخستين از سر برفتو معلم دومين رااخلاق ملكي ديدند و يك يك ديو شدند،به اعتماد حلم او ترك علم دادند.اغلب اوقات به بازيچه نشستندي و لوح درست ناكردهدر سر هم شكستندي.

   استاد معلم چو بود بي آزار   خرسك بازند كودكان در بازار.

بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر كردم،معلم اولين را ديدم كه دل خوش كرده بودندو بجاي خويش آورده انصاف برنجيدم ولاحول گفتم كه ابليس را معلم ملائكه ديگرچرا كردند؟ پير مردي ظريف جهان ديده گفت:

  پادشاهي پسر به مكتب داد   لوح سيمينش در كنار نهاد

 برسر لوح او نبشته به زر   جور استاد به ز مهر پدر.(گلستان سعدي باب تعليم وتربيت)

10-معلم ثاني:ابو نصر محمد ابن محمدابن طرخانابن اوزلغ، معروف به فارابي،در حدود سال 275هجري قمري و 870ميلاديدرشهر فاراب كه همان اطرار امروز باشد از بلاد تركستان ، متولد شد.

ابن ابي اصيبعه گويد:پدرش ايراني الاصل بود.بازني هم لهجه ي خود از تركان ازدواج كردودر سپاه ترك در زمره ي سرداران درآمد ، فارابي پيش از آنكه خودرا وقف تحصيل فلسفه كند،در فاراب  به كار قضاوت مي پرداخت.لئون افريقي گويد:اورا نسبي شريف بودو مي توانست زندگي توانگرانه اي داشته باشد امابه فلسفه دل نهادوعزلت وتامل را برگزيد.

درست است كه كندينخستين فيلسوف عرب است كه راه را گشود ولي او نتوانست مكتبي فلسفي تاسيس كندو ميان مسائلي كه مورد بحث قرارداد وحدتي ايجاد كند اما فارابي كه بقول ابن خلكان:بزرگترين فلاسفه ي اسلام است علي  الاطلاق. توانست مكتبي كامل تاسيس كند او در عالم اسلام همان نقشي را داشت كه فلوطين در فلسفه ي غرب،ابن سينا اورا استاد خود شمردوابن رشد وديگر حكماي اسلام وعرب شاگرداو بودندو بحق اورا بعد از ارسطو كه ملقب به معلم اول بود معلم ثاني لقب دادند.

فلسفه ي فارابي آميزه اي است از حكمت ارسطوئي و نو افلاطوني كه رنگ اسلامي و بخصوص شيعي اثنا عشري به خود گرفته است اودر منطق وطبيعيات،ارسطوئي ودر اخلاق وسياست افلاطوني و در ما بعد الطبيعه فلوطيني و قبل از هر چيز حكيمي است التقاتي و تلفيقي ومومن به وحدت فلسفه و مدافع آن درهر حال.

از آثار اوست :تحصيل سعادت،آراءاهل مدينه ي فاضله،موسيقي كبير،و احصاء علوم.(تاريخ فلسفه درجهان اسلاماز الفاخوري به ترجمه ي آيتي)

11-امير المومنين عليه السلام:

سزاوار ترين علم بر تو آن علمي استكه عمل تو اصلاح نميشود مگر بوسيله ي آن.

وواجب ترين علم بر تو،آن علمي استكه تو از آن سئوال كرده شوي

ولازم ترين علم بر تو آن علمي استكه تو را به اصلاح قلبت دليل وراهنما بوده وبراي تو فساد آن را ظاهر كند.

وستوده ترين علم از لحاظ عاقبت ،آن علمي استكه در عمل دنياي تو بيفزايد(باعث بشود كه در دنيا عمل صالحت زياد شود)مشغول نباش به آن علمي كه جهل آن به تو ضرر نمي رساند.

والبته غافل نباش از علمي كه ترك آن جهل تو را افزوني دهد وزياد كند(دويست وپنجاه حديث).

12- غزل:معلمت همه شوخي و دلبري آموخت        جفا و ناز و عتاب و ستمگري آموخت

            غلام آن لب ضحاك و چشم فتانم             كه كيد سحر بضحاك و سامري آموخت

             تو بت چرا بهمعلم روي كه بتگر چين      به چين زلف تو آيد به بتگري آموخت

             هزار بلبل دستانسراي عاشق را            ببايد از تو سخن گفتن دري آموخ

             برفت رونق بازار آفتاب و قمر            از آنكه ره به تكان تو مشتري آموخت

             همه قبيله ي من عالمان دين بودند         مرا معلم عشق تو شاعري آموخت...

13-فلو لا نفر من كل فرقةمنهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون:اما چرا از هر فرقه اي از آنان گروهي رهسپار نشوند كه دين پژوهي كنند و چون به نزد قومشان باز گشتند ايشان را هشدار دهند تا پروا پيشه كنند.(122توبه)

14-دو معلم بزرگ:گارينو دوو رونا(1460-137)يكي از دانشمندان فرهنگ پژوهبود كه براي آموختن زبان يوناني و جمع آوري آثار حكماي يونانيمدت طولاني درقسطنطنيه اقامت گزيد . و پس از باز گشت به ايتاليامدرسه اي باز كرد كه شهرت آن سرتاسر اروپارافرا گرفت وي كتب وآثار يوناني رابه لاتين ترجمه كرد وآنهارا در اختيار دانشجويان قرار داد . از آن جمله كتابي بود در باب تعليم وتربيت كه پلوتارك را نويسنده ي آن ميدانستند.اين كتاب جزو آثار مرجع وگرانقدر دانشمندان ودانشجويان فرهنگ پژوه قرار گرفت.

گارينو دوو رونا متون باستاني و كتاب مقدس انجيل را براي شاگردان خويش قرائت مي كرد و معتقد بودكه بلند قرائت گردن متن،كمكي به ياد گيري آن خواهد كرد.(تاريخ آموزش وپرورش باختراز محمدعلي طوسي)

ويتو رينو رامبالدوني فرهنگ پژوهي بودكه از خصوصيات كامل معلمي برخوردار بوداو نه به جمع آوري كتب پرداخت و نه از خود اثري باقي گذاشت،بلكه شهرت خود را مديون رفتار وكردار ساده وكوشش وعلاقه ي فراوان در امر تعليم وتربيت است.

ويتورينو نظر به دوران كودكي پر مشقتي كه طي كردهمواره به شاگردان مستعد و تواناي بي بضاعت كمك ميكرد.ويتورينو به رياست مدرسه ي درباري –مانتوا- برگزيده شدوتربيت وتعليم فرزندان درباروديگر اشراف زاذگان و تجاروثروتمندان را بعهده گرفت.مدرسه ي –مانتول-در ساختماني وسيع قرار داشت وشاگردان بطور شبانه روزي در آنجا به تحصيل مي پرداختند.

ويتورينو مانند پدري مهربان به كليه ي نيازمنديهاي شاگردان رسيدگي مي كردو با انضباطي شديد به پرورش عادات و رفتار نيكو در آنان همت گماشت. در مدرسه ي –مانتوا-محور اساسي كوشش هاي فرهنگي را تعاليم مسيحيت و جذبه شخصيت ويتورينوتشكيل مي داد.

ويتورينو خود بسيار ساده زندگي مي كرد و شعار آرماني كهن را كه مي گويد:(عقل سالم در بدن سالم است)همواره رعايت مي كرد. براي تطهير غرايز وتشكيل شخصيت سالم در شاگردانش ،قبل ازهر چيز از آنان مي خواست كه عبادت مذهبي منظم باشند،هرگونه كفر گوئي وكلمات زشت ونا هنجار رابه شدت تقبيح مي كردمباحثات خشمگينانه راسخت سزا مي دادو دروغگوئي را تقريبا جنايتي بزرگ مي شمردو به هيچ وجه لازم نبود به وي گفته شود كه شاگردان امير زادگاني هستند كه روزي ممكن است با تكاليف سنگين مديريت كشور يااداره ي جنگ مواجه شوند،براي سلم ونيرومند ساختن آنان تعليمات ورزشيمختلف رااز قبيل دويدن وسواري،پرش،كشتي،شمشير بازي و مشق هاي نظامي در مدرسه ي خويش بر قرار ساخت. دانش آموزان را به تحمل شدايد بدون شكوه ياابراز رنج،عادت مي داد.گرچه در اخلاقيات تابع سنن قرون وسطائي بود، با حقير شمردن جسم، سخت مخالفت مي ورزيد وبا يونانيان قديم در مهم دانستن نقش سلامت جسماني در اعتلاي شخصيت انسان وحدت نظرداشت.

سن شاگردان مدرسه ي –مانتوا-مختلف بود، اغلب دانش آموزان از شش سالگي تاپايان نو جواني در مدرسه درس مي خواندند. شاگردان درمقدمه ي كاربه خواندن وهجي گردن مي پرداختند و سخن گفتن وقرائت با صداي بلند جزو كوشش هاي روزانه ي آنان بود نوشتن انشاء و پرداختن به معاني بيان از ارزشهاي عالي تحصيلي محسوب مي شد. زبان لاتين  زبان رسمي آموزش و موضوع اساسي برنامه ي تحصيلي بود.زبان يوناني نيز همواره بازبان لاتين آموخته ميشد، تاريخ وادبيات و جغرافيا ورياضي نيز  جزو موضوع هاي درس مدرسه بود.آواز هاي گروهي و تمرين موسيقي  وبازي هاي جمعي و تربيت بدني نيز محلي خاص در برنامه ي  روزانه ي مدرسه داشت. بدين ترتيببرنامه ي مدرسه ي  ويتورينو برنامه اي بود كه بر اساس پرورش قواي ذهني و توانايي هاي جسمي وعلايق هنري و ذوقي شاگردان قوام گرفته بود(همان پيشين)

۱۵-محمد علي رجائي:در اطراف كوره پز خانه ي نازي آباد در خيابان شهباز بصورت دست فروش دوره گردمي گشتيم و فرياد مي زديم : آي كتري و باديه داريم، ظهر هم كه مي شد در گوشه اي مي نشستيم نان و پنير وخياري با همديگر مي خورديم و دوباره بعد از نماز ، كارمان را ادامه مي داديم.

  در زمان رزم آرا كه دست فروش ها را جمع كردند،رفت آموزشگاه گروهباني نيروي هوائي،اينطوري ديگر مجبور نبود بره سربازي،تازه شب ها مي تونست درس بخونه،هر سال دو پايه،تا بالاخرهديپلم گرفت.

  از دستش عصباني بود،يهحكم نوشت،منتقلش كنند نيروي زميني،پادگان جي،زير نامه تاكيد كرد:تا ميشه ساعت هاي شيفتش را زياد كنند،مقاومت كردونرفت،اونقدر سر حرفش وايستاد تا با استعفاش موافقت شد.

  يكي گفت: من بزرگ شدم،مي خوام خلبان بشم،اون يكي گفت:پليس،محمد علي گفت:من ميخواهم يك معلم خوب بشم،همينطور هم شد.

  توي بيجار تدريس مي كرد،بعد تو كنكور شركت كردو رفت دانشسراي عالي.-

...ببين بين اينهمه دانشجو كه كراوات مي زنند چون تنها من وتو ته ريشي گذاشته ايم ،لذا به شيخ ونماز خوان معروف شده ايم،اگر ما بد درس بخوانيمويا رفتار نا پسند داشته باشيم،ديگر اين را به پاي ما نمي نويسند ،به همين دليل درس ما بايد از ديگران خيلي بهتر باشد

  من اشتباه كردم كه شغل معلمي را انتخاب كردم  ژون مسئوليت آن خيلي سنگين است ولي اگر قرار باشدبار ديگر شغلي را انتخاب كنم باز همين اشتباه را مي كنم.

 خيلي ها استعداد اين را دارند كه پزشك و مهندس بشوند ولي نمي توانند معلم خوبي باشند،چون اين شغل ،ايده وهدف خاصي مي خواهد واستقامت وصبر بيشتري مي طلبد ...گاهي زير برگه هاي امتحاني مينوشت:انسان باش وبينديش وثابت قدم باش(نگاه309سميه وظيفه خواه).